معرفی وبسایت

سلام دوستان خوشحال می شم به وب سایتم سر بزنید

www.midadrangi.ir

 

موفقیت

برای موفقیت یک ویژگی هست که انسان باید آن را داشته باشد و آن هم مشخص بودن هدف است .

یعنی فرد باید بداند که چه میخواهد و شدیدا خواستار به دست آوردن آن باشد.

 

 

ناپلئون هیل

از کتاب قورباغه رو قورت بده

 

میلاد حضرت مسیح

ولادت با سعادت حضرت عیسی مسیح علیه السلام بنده پاک خدا و پیامبر برگزیده او بر همه و بخصوص هموطنان مسیحی عزیز تبریک و شادباش می گویم

جملاتی از کتاب 4 اثر از فلورانس اسکاول شین

هر آنچه آدمی احساس و یا به روشنی مجسم کند بر ذهن نیمه هشیار اثر می‌گذارد و مو به مو در صحنه زندگی ظاهر می‌شود.
جز تردید و هراس، هیچ چیز نمی‌تواند میان انسان و بزرگترین آرمانها یا مرادهای دلش فاصله ایجاد کند.
اصولا هر مرضی حاصل ذهنی ناآرام است.
شر زاییده خیالات نادرست آدمی است و حاصل اعتقاد به دو قدرت:خیر و شر به جای اعتقاد به یک قدرت یعنی خدا.

تنها به سه منظور جرات کنید کلامتان را بکار ببرید: برای طلب شفا،برکت و سعادت.

حکایتی از مولوی

حکایتی از مولوی

پیرمرد تهی دستی زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی

برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد. از قضا یک روز که به

آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت و پیرمرد گوشه های

آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از

مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آن ها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای

گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیرمرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره

از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و

رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!

پیرمرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند، ولی در کمال ناباوری

دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت

خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود... نتیجه

گیری مولانا از بیان این حكایت‌

تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفتاح راه

جمله

گاهی به نگاهت نگاه كن

 

انیشتین می‌گفت: «آن چه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند.»

استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید: «اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید، به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید.»

او حرف هایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند: «صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود. تا این که مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آن جا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»

استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد: «صادقانه بگویید، آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟» و خودش ادامه می‌دهد که: «راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و... اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چه طور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم.»

حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر از گاه لازم باشد که رنگ آن ها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم. آن چه اهمیت دارد خود واقعه نیست، بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است.

زندگی را این قدر جدی نگیرید، هیچ کس از آن زنده خارج نخواهد شد!
 

جمله

جمله زیبا

شعر

هر کجا هستم باشم

                       آسمان مال من است

                                               پنجره  فکر  هوا  عشق   زمین

                                                                                     مال من است

                                                                                                  چه اهمیتی دارد

    گاه اگر میرویند قارچ های غربت

صدای پای آب