سلام...
به به ...دوباره دارم بعد سالها مینویسم... این همه وقت گذشت... کلی اتفاق افتاد... اتفاق خوب ..بد .. متوسط...
کلی حرف دارم واسه گفتن... که هیچ کدومو یادم نیس خدارو شکر...
(این جمله هارو با کشش در سیلاب اخر کلمه بخونین لطفا )
اصلی ترین اتفاقا مهندس شدنمون بود...مهندس بی پایان نامه البته ، دیگه یه لوح دادن دستمون گفتن این قسمو بخورین...مام جو دکتر بودن گرفتمونو خوندیم...یه خبطی کردیم دیگه...
بله... روز اولی که اومدم اینجا اوایل دانشگام بود...ابان اذر ۸۸ بود... ترم ۱... الانم میتونم بگم که ۴ سال گذشت... ومن اصلا نفهمیدم چجوری گذشت... کلا تازه دارم میام رو فرم،،، اوایل تموم شدنش که به دپسردگی حاد دچار شده بودم الان کم کم دارم با واقعیت کنار میام... ولی هنوز هیچی نشده کلی دلم واسه دانشگاه تنگ شده... تا رشتت معماری نباشه نمیفهمی این حرف و باور کن
دو سه ترم اخر که دیگه داشتم از دست میرفتم کاملا... شب و روز نداشتیم،،، از ۸ صب تا ۱۲ شب به کوب کار میکردیم تا دوباره فردا...غیر از اون شبایی که کلا بیدار بودیم البته...خلاصه با همه ی سختیاش و شیرینی هاش گذشت و تموم شد... (خدا بخیر کنه پایان نامه رو، ازون مهم تر ارشدو)
خدارو شکر فعلا بیکاری سر میکنیم تا ببینیم چه میشود...
یه سری عکس داشتم میخواستم بذارم گمشون کردم دوربینمم شکسته فعلا درست حسابی نمتونم عکس بگیرم...
راستی ماه رمضون خوش میگذره؟؟؟
اینم یه عکس همینجوری :