چند شب پیش داشتم رادیو جوان گوش میکردم
یه حکایت ادبی خوند که خیلی خوشم اومد و خیلی هم افتخار کردم به شاعران مون
این حکایت درباره ملک الشعرای بهار بود
میگفت ملک الشعرای بهار طبع خیلی پخته و زبانی گیرا داشته
هم دوره ای هاش به این طبع پخته ی شاعریش شک میکنن و بهش میگن که شعر هایی که میگی برای خودت نیست
به همین دلیل قرار میشه که یه مجلسی رو برگذار کنن که ملک الشعارای بهار خودش رو ثابت کنه
عده ای جمع میشن و به ملک الشعرا میگن که ما چهار تا کلمه میگیم تو باید با این ها، بداهه رباعی بسازی!
ملک الشعرا هم از پس همه این ها بر میاد
در اون بین فردی بلند میشه و میگه من قبول ندارم!!
میگه اگه بتونی با این چهار تا کلمه ای که من میگم رباعی بسازی، اون وقت قبول میکنم
کلمه ها: آینه، ارّه، کفش، غوره
ملک الشعرا هم سریع این رباعی رو می سازه:
چون آینه نور خیز گشتی، احسنت!
چون ارّه به خلق تیز گشتی، احسنت!
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت!
کامل این حکایت و رباعی های گفته شده رو از این آدرس